سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر کی خونده خندیده!!!

صفحه خانگی پارسی یار درباره

پسر زبل و لاکپشت مرده اش

یک روز پسری دوازده ساله که لاک پشت مرد ه ای را که ماشین از رویش رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از خانه های “فساد” اطراف آمستردام شد و گفت:
- من می خواهم با یکی از خانم ها ..... ( ارتباط ) داشته باشم. پول هم دارم و تا به مقصودم نرسم از اینجا نمی روم
گرداننده آنجا که همه “خـالــه ” به او می گفتند ، کاری با اخلاقیات و اینجور حرفها نداشت اندکی فکر کرد و گفت:
- باشه یکی از دخترها رو انتخاب کن
پسر پرسید: هیچکدامشان بیماری مسری که ندارند؟
“خـالـه ” گفت: نه ندارند
پسر که خیلی زبل بود گفت:

ادامه


تفاوت بین زن و مرد

گل و گیاه :
یک زن از شوهرش میخواهد وقتی مسافرت است به گل ها آب دهد. مرد به گلها آب میدهد. زن پنج روز بعد به خانه ای پر از گلها و گیاهان پژمرده برمیگردد
  . کسی نمیداند چرا این اتفاق افتاده است  .

پذیرش اشتباه:
زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته 25 قرن پیش از دنیا رفته است

آینده:
یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مرد تا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.

 

 

ادامه مطلب


ترفند عاشقانه

    نظر

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند .آن ها عاشقانه ... یکدیگر را دوست داشتند
زن جوان : یواش برو من می ترسم
مرد جوان : نه این جوری خیلی بهتره
زن جوان : خواهش میکنم من خیلی می ترسم
مرد جوان : خوب ، اما اول باید بگویی که دوست دارم
زن جوان : دوست دارم ، حالا میشه یواشتر برونی
مرد جوان : مرا محکم بگیر

ادامه مطلب


چیز های کوچک

    نظر

مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دست هایت یک فشار کوچک می دهد? چیزی شبیه یک بوسه مثلا.

راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی .

ادامه مطلب


حاج آقا و دختر شیطون

    نظر

یک روز در یکی از خیابان های بالا شهر ؛ پیاده راه می رفتم ؛ سرم به کار خودم بود و داشتم به یک موضوع کاری فکر می کردم که دیدم یک صدای دخترانه دارد صدایم می زند" حاجاقا حاجاقا !" چرتم پاره شد و سری برگرداندم ودیدم دختری زیبا با تیپّی آنچنانی همراه دوستانش که کپی برابر اصل بودند ؛ تمام نگاه پرسش گرش را به چشمانم میریزد ؛ آب دهانم را از ترس و استرس و تعجّب ؛ قورت دادم و زیر لب گفتم ؛" بله ؛ بفرمایین ؟ "


ادامه