سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر کی خونده خندیده!!!

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد

 

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد

یا آن که گدایی محبت شده باشد

دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک

تبدیل به غوغای حسادت شده باشد

دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟

باغی ست که آلوده به آفت شده باشد

خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،

بگذار که آیینه نفرت شده باشد!

از وهن خیانت به امانت چه بگویم

آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!

شرمنده عشقیم و دل منجمد ما

جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد

مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست

ای عشق مبادا که جسارت شده باشد

 

 


چرا مردا شادترن؟

 

چرا مردها بندرت افسرده می شوند ؟!؟!؟!

مردان اصولا آدم های شادتری هستند

از موجودی به این سادگی چه انتظاری داری؟

نام خانوادگی تو باقی می ماند

تمام فضای گاراژ به تو تعلق داره

برنامه ریزی برای عروسی خود بخود انجام میشه

شکولات هم یک خوردنی دیگه ست

می تونی رئیس جمهور بشی

هرگز حامله نمیشی

برای رفتن به پارک آبی می تونی تی شرت سفید بپوشی

برای رفتن به پارک آبی می تونی اصلا هیچی نپوشی

مکانیک اتومبیل به شما راست میگه

تمام دنیا آبریزگاه توست

مجبور نیستی مصافت زیادی تا پمپ بنزین بعدی رانندگی کنی به این دلیل که دستشوئی این یکی خیلی کثیفه

مجبور نیستی برای اینکه بدونی مهره رو از کدوم طرف روی پیچ بچرخونی مدتی فکر کنی

کار یکسان، درآمد بیشتر

چین و چروک به تو شخصیت میده

لباس عروس 5000 دلاره، هزینه یک شب کرایه تاکسیدو فقط 100 دلاره

وقتی با دیگران حرف می زنی به سینه ت نگاه نمی کنن

کفش نو پای تو رو زخم نمی کنه،

می تونی همیشه یک حالت داشته باشی

مکالمه تلفنی تو فقط سی ثانیه طول می کشه

خیلی چیز درباره مخزن آب توآلت می دونی

برای 5 روز مرخصی فقط به یک چمدان احتیاج داری

خودت می تونی در تمام بطری ها رو باز کنی

با کوچکترین کار متفکرانه اعتبار زیادی کسب می کنی

اگر کسی فراموش کرد تو رو دعوت کنه

چه زن و چه مرد، بازم دوست تو باقی می مونه

سه تا شورت برای تو فقط 8.95 دلار خرج داره

سه جفت کفش از سرت هم زیاده

هرگز در اماکن عمومی مشکلی با بند لباس زیر نداری

تو قادر به دیدن چروک لباست نیستی

هرچیزی روی صورت تو همیشه به رنگ طبیعی باقی می مونه

یک مدل مو برای سالها، و یا ده ها سال کافیه

تو فقط باید موهای صورت و گردنت رو بتراشی

در تمام عمر می تونی با اسباب بازی بازی کنی

یک کیف پول و یک جفت کفش....و یک رنگ برای تمام فصلها کافیه

پاهات هر شکلی که باشن بازم می تونی شلوار کوتاه بپوشی

می تونی با چاقوی جیبی ناخن هات رو تمیز و مرتب کنی

برای سبیل گذاشتن اختیار تام داری

می تونی برای 25 نفر از بستگان روز 24 دسامبر در عرض 25 دقیقه هدیه بخری

پس عجیب نیست که مردها شادتر هستن

 

 

 


حاظر جوابی های کودکانه

 

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندارعظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.

 

************

 

یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.

ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!

 

************

 

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.

معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.

یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

 

************

 

معلم داشت جریان خون در بدن را به بچه‌ها درس مى‌داد. براى این که موضوع براى بچه‌ها روشن‌تر شود گفت بچه‌ها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مى‌دانید خون در سرم جمع مى‌شود و صورتم قرمز مى‌شود.

بچه‌ها گفتند: بله

معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستاده‌ام خون در پاهایم جمع نمى‌شود؟

یکى از بچه‌ها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست

 


عروس و مادر شوهر

 

جوانی عاشق دختری شد ومیخواست با او ازدواج کند

 روزی دختر را به همراه دو دوست دخترش به منزل دعوت کرد

و به مادر گفت میخواهم حدس بزنی که عشق من کدامیک است     

بعد از رفتن آنها از مادر پرسید: توانستی دختر مورد علاقه مرا از این سه تا تشخیص بدهی

مادر گفت: بله

ومشخصات دختر را بیان کرد

پسر با تعجب پرسید: مادرم از کجا فهمیدی که این دختر مورد علاقه من است؟

مادر جواب داد: سبحان الله نمیدانم چرا ازش بدم اومد

 


تنبل ترین

 

سه مرد زیر درخت دراز کشیده بودند.

یک بازرگان از آنجا عبور می کرد.

او به آن مردها گفت هرکدام از شما که تنبل ترین است،

به عنوان هدیه به او یک روپیه (واحد پول هند) خواهم داد.

یکی از مردان فوری برخاست و گفت

روپیه را به من بده من از همه تنبل تر هستم.

بازرگان گفت: نه تو از همه فعال تر هستی و هدیه را نخواهی گرفت.

دومی در حال درازکش دستش را دراز کرد و فریاد زد روپیه را بیاور و به من بده.

بازرگان گفت تو هم همچین فعال هستی.

سومی در حال درازکش گفت روپیه را بیاور و در جیب من بگذار، من تنبل ترین هستم.

بازرگان خیلی خندید و روپیه را در جیب او گذاشت