شعر مرد چهار زنه
دوستی داشتم لرستانی یار دیرینه ی دبستانی
دیدمش بعد سالیان دراز همرهش چار زن همه طناز
مات و مبهوت گشتم از حالش که لری آهوان به دنبالش
گفتمش: چهار زن ؟ خدا برکت ! تو چگونه کنی ز جا حرکت
گفت : این کار ماجرا دارد هر یکی حکمتی جدا دارد