سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر کی خونده خندیده!!!

صفحه خانگی پارسی یار درباره

داستان پدر و پسر روستایی

روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و نمیدانم

ادامه مطلب


ماه خالدار

گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت  : ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال مردنم .

پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که: چه شده ای گل پسرکم!

پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت: ...

 

ادامه مطلب...